توی این ، دیوار فولادی
حبسم کنید ، شاید بمیرم
بودن،برای تو ، کافی نیست
ازمن که رد شی ،کارت تمومه
بعد این خونه ، همش ، کویره
دل تنگ تو ، بازم ، شاید
واسه این دل ، نیست افساری
روزی نشه ، فکرت ، نباشم
با عشق تو ،چشم رو چشم ،می ذارم
لبخند تو ، تو فکر خستم
امیدیه ، واسه ، نشکستن
خسته شدم ديگه نايي ندارم
دارم مي رم
زندگي رو نا تموم مي ذارم
قسم نخور ، دروغه ، هر چي كه، گفتي
برو كه ندارم ، چيزي جز تو ، واسه بدبختي
مگه مي شه ، بازم بگم ، دوست دارم
آخه ، اين غم و تنهايي رو ، از تو دارم
دوباره برگشتي ، من و خون به دل كني
يا كه مي خواي، من و از خط زندگي، رد كني
يادته روزي كه گذاشتي رفتي
هرچي كه بينمون بود شكستي خستي
رفتي، گفتي، به جهنم، تنها شدي
حالا، با چه رويي، حتي تو فكرت، حرف منه
مي خواي بگي ، اين جدايي ، تقصيره منه
نه عزيزم، من ديگه اون، DM ساده، نيستم
حالا مي دونم، بايد از زندگي، چي رو مي خواستم
حالا هرچي ، اصلا به تو چه
بدون تويي ، اون كوچولويه ، بچه
اين روزايه بد بياري كه هميشه
واسه من مثل يه شب تاريك وسرده
اگه يك روزم بخواد بره از اينجا
از همون راهي كه رفته بر مي گرده
ديگه هيچ چيزي ازم نمونده دنيا
جز همين جونم كه مونده كف دستت
اين كه چيزي نيست ديگه ته مونده هاشه
همينم بگيرش از من ناز شستت
چرا ابر سياه بي كسي
سايه هاش رو بخت تيره ي منه
چرا جز دلتنگي و دلواپسي
در خونم و كسي نمي زنه
نمي زنه
سه تا زن انگليسي ، فرانسوي و ایرانی با هم قرار ميزارن كه اعتصاب كنن و ديگه كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از يك هفته نتيجه كارو بهم بگن.
زن فرانسوي گفت:
به شوهرم گفتم كه من ديگه خسته شدم بنابراين نه نظافت منزل، نه آشپزي، نه اتو و نه … خلاصه از اينجور كارا ديگه بريدم. خودت يه فكري بكن من كه ديگه نيستم يعني بريدم!
روز بعد خبري نشد ، روز بعدش هم همينطور .
روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست كرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتي بيدار شدم رفته بود .
زن انگليسي گفت:
من هم مثل فرانسوي همونا را گفتم و رفتم كنار.
روز اول و دوم خبري نشد ولي روز سوم ديدم شوهرم
ليست خريد و كاملا تهيه كرده بود ، خونه رو تميز كرد و گفت كاري نداري عزيزم منو بوسيد و رفت.
زن ایرانی گفت :
من هم عين شما همونا رو به شوهرم گفتم
اما روز اول چيزي نديدم
روز دوم هم چيزي نديدم
روز سوم هم چيزي نديدم
شكر خدا روز چهارم يه كمي تونستم با چشم چپم ببينم
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره ..
دکتر می پرسه : چه اتفاقی افتاده؟
خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه و عصبانیتش رو سر من خالی می کنه !!!
دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه : هر وقت شوهرت عصبانی و ناراحت اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.
دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت !!!
خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم عصبانی و ناراحت اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت!!!
دکتر گفت: میبینی؟! اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا خود به خود حل میشن !
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های ! نپریشی صفای زلفم را، دست
آبرویم را نریزی، دل
- ای نخورده مست -
لحظه دیدار نزدیک است
مهدی اخوان ثالث
خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی
خوش می کند حکایت
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
خوش میدهد نشان جلال و جمال یار
خوش میکند حکایت عز و وقار دوست
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدای را که نیم شرمسار دوس
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش ………… زده ام فالی و فریاد رسی می آید
مگر وقت وفا پروردن آمد …………………………………… که فالم لا تذرنی فردا آمد
به نامیدی ازین در مرو بزن فالی …………………… بود که قرعه دولت به نام افتاد
بر عزم کامرانی فالی بزن چه دانی ………… شاید که گوی فرصت از میان توان زد
خوش بود وقت حافظ و فال مراد و کام ………… بر نام عمر و دولت احباب می زدم
شد از خروج ریاحین چو آسمان روشن ……………………… زمین باختر میمون و طالع مسعود
الا ای دولتی طالع که قدر وقت می دانی ………. گوارا بادت این عشرت که داری روزگار خوش
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف …………….. گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر ……………………………… چرا که طالع وقت آن چنان نمی بینم
سهراب گفتي:چشمها را بايد شست……شستم ولي !……… گفتي: جور ديگر بايد ديد…….ديدم ولي !………….. گفتي زير باران بايد رفت……..رفتم ولي !…………. او نه چشمهاي خيس و شسته ام را..نه نگاه ديگرم را…هيچ کدام را نديد !!!! فقط در زير باران با طعنه اي خنديد و گفت: ” ديوانه باران نديده !! ”
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم (دکتر علی شریعتی)